امروز رفتیم سر کلاس. همکلاسیم خبر اول رو داده که من استاد رو دیدم. آقای دکتر در چند خِصلت شاخص میباشند. با کمی تامل پرسیدم چی؟ فرمودن: سرعت . تسلط بر زبان انگلیسی. نظم. عدم لطف و گذشت و مهربانی (از غیبتها نمی گذرند!!!).
یه نفس عمیق کشیدم و حضرت علی را به یاری طلبیدم....
استاد سرِ ساعت وارد شدند. با گامهایی محکم و استوار با سرعتی متناسب مستقیم وارد شده، بر سکوی تدریس جلوس نموده و با لحنی محکم و متناسب با آنچه شنیده بودیم شروع کردند.
قبولیِ ترم اولیها را تبریک گفته و بر همه ی دانشجویان آغاز ماهِ مهر را.
مهلتی جهت نفس کشیدن ندادن. اسامی دانشجویان و رشته ی تحصیلی مقطعی قبلی رو پرسیدن و بلافاصله منابع تدرسی خودشون رو معرفی کردن. هنوز داشتیم اسم کتابها رو مینوشتیم که اسم دانشجوی سرِ لیست رو صدا زدن و فرمودن خانم نوری شما فصل اول رو PawerPoint میکنید و .... بنده خدا(خانم نوری) مثل شُک شده ها پرسید :چرا اینقدر یکدفعه ای؟ استاد در جواب فرمودن : مگه چه خبری دادم؟ خبری مرگی کسی رو که بهتون اطلاع ندادم.
نفسم توو سینه حبس شد. یا زهرا ، اخلاقی استاد رو ، حواسم باشه...
جا برای نفس کشیدن ندادند، هنوز خودکار توو دستم جاگیر نشده بود که استاد نصفِ بُرد را پُر کرده بود.....
Planning==> Organizing==> Staffing==> Motivating==>Controlling
برای سازمانها دو نوع محیط داریم:
Internal & External
ما در دیدگاه سنتی ...........
نمودارِ SOWT , Or TOWS
S=Strength W=Weakness O=Opportunity T=Threat
هنر یک مدیر خوب آن است که تهدیدات را به فرصتها تبدیل و نقاط ضعف را به نقاط قوت تبدیل نماید.
استاد با همین سرعت جلو میرفت، یه جایی خودش مثل اینکه از نوشتن و پاک کردنِ تابلو کممی احساسِ خستگی کرده بود، روی سکوی تدریس جلوس نموده و پرسیدند: خب کسی تا اینجا سوالی نداره؟!... بروبچ نفس نکشیدند. استاد فرمودن: خوبه. ظاهراً همه چی کاملاً تفهیم شده و قدرتِ جذبِِ و تفهیمِ دانشجویان بالاست. عرض کردم : استاد سرعتِ تدریس بالاست و هنوز از هماهنگ با سرعت شما نشدیم. استاد فرمودن نه شما فنی _مهندسی ها با عدد و رقم سر و کار دارین و این درس کمی سمعی و بصری ست. برای همین عقب موندین.
استاد مهلتی جهت پاسخگویی نداده و در ادامه از تئوریِ 8M فرمودن و از Vision و فاکتورهای PESTEL و ...
کلاس به نیمه رسیده بود که احساس کردم دیگه نصفِ مباحثِ ترم رو تدریس کردن، با همکاریِ دو نفر از دوستان شروع کردیم به مشارکت در مباحث، هر تیتر و عنوانی رو تعریف میکردن ماهم مثال می آوردیم، سوال میکردیم.
خدا وکیلی اگه ما دو، سه نفر هم به این سبم مشارکت نمی کردیم نمی دونم چه اتفاقی میوفتاد. گه گاهی به رفیقِ بغل دستیم التماس میکردم که عزیزم شما هم یه کمکی بفرمایید، اگه شما یاری نکنید تمامِ کتاب رو همین جلسه تدریس میکنه ها.... یاری بفرمایید.